روی تختش نشسته بود و پاهایش را تکان میداد، از پنجره ی بزرگی مشرف به حیاط پشتی، به کلاغی که روی شاخه ی درخت لانه کرده بود، نگاه می کرد. 

پنجره باز و پرده ها به کنار رانده شده بودند، پوست لمس شده اش را نیشگون گرفت و بلند شد تا از کمد دیواری انتهای اتاق، لباس گرمی بیابد. کمد چوبی و نمناکی بود، کسی نمیدانست چرا، اما از دیواره های کمد همیشه آب می چکید. روی سطح داخلی درش نیز، آینه ای کار گذاشته بودند که اکثرا بی استفاده می ماند، دخترک با آن صورت گندمی و رنگ پریده و چشمانی که از سیاهیش همه به وحشت می افتادند، چهره ی دلنشینی برای تماشا شدن، حتی توسط خودش، نداشت. موهای بی حالتش روی صورتش ریخته بود و شبیه مرده هایی بود که شبها در گورستان می پلکند. بافتی به تنش گرفت و دوباره به روی تخت بازگشت. چشمانش چرخیدند روی کتاب بازی که کنار دستش افتاده بود، فرهنگ اساطیر یونان. آخرین عنوانی که می خواند. خیسی سردی روی پاهایش حس کرد، نگاهش را داد به کف اتاق، دریاچه ی آب بود، در کمد باز مانده و از داخلش موجهای کنترل نشده ی آب بیرون می ریخت و تختش مانند کشتی های روی اقیانوس، تلو تلو می خورد. با وحشت از جا پرید که نگاهش قفل پنجره شد، سر زنی با لبخند عجیب از لبه اش آویزان شده بود، چطور آنجا مانده بود؟ سر زنی از پنجره اش در طبقه ی سوم آویزان بود، نباید وحشت می کرد؟ لبهایش آرام کش آمدند، احتمالا لثه ای ترین لبخندی بود که این اواخر به لب آورده بود. به سمت پنجره حرکت کرد، زن نیز بالاتر رفت و بالهایش معلوم شدند، پرنده ای غول آسا با سر یک زن، سایرن۱ بود! آخرین عنوانی که می خواندش. 

خشک شد سر جایش، یک سایرن. 

صدای دلپذیر آوازی گوشهایش را پر کرد؛

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

من غریبانه به این خوشبختی می نگرم

من به نومیدی خود معتادم

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

در شب اکنون چیزی می گذرد

ماه سرخست و مشوش

و این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است

۲

طلسم شده بود، برده ی آن نوای شیرین و آن حرفها که انگار از استخوانش بیدار گشته بودند. به سختی، آب بالا آمده تا کمرش را هل داد و به سمتش حرکت کرد، باید می گرفتش، باید نگهش میداشت.

- خانم جان! جانم جان! خاک عالم به سرم! سُها۳ جان، لبه ی پنجره ایستاده اید!

کلاغ زل زده بود در تخم چشمانش، از لب پنجره پایین آمد و نگاهش را به ماه داد، به سرخی میزد.


۳ نفر را در زندگی‌تان در نظر بیاورید. به شخصیت داستان‌تان موها و خنده‌ی فرد ۱، چهره و اتاق‌خواب فرد ۲ و کمد و اخلاقیات فرد ۳ را بدهید. این فرد جدید شخصیت اصلی داستان شماست. هر ویژگی‌ای که دوست دارید به او اضافه کنید. با توصیف تنها ۶۰ ثانیه از روز او، سعی کنید او را بیشتر به ما بشناساند.

۱. درمورد سایرن ها و خاستگاه آنها، که دریا را جولانگاه خود قرار داده بودند، نه نویسندگان یونانی و نه نویسندگان لاتین نظر یگانه ای ندارند. شمار آنها دو یا سه تن بود. آنها به پرندگان بزرگی با سر ن شباهت داشتند. آنان در باختر سیسیل زندگی می کردند و موسیقی دانان بی همتایی بودند، چندان که آواز جادویی شان ملوانانی را که طعمه ی ایشان می شدند به سوی صخره ها می کشاند.[فرهنگ اساطیر یونان و رم، ژوئل اسمیت] 

۲. باد ما را خواهد برد.» از تولدی دیگر(۱۳۴۲)، فروغ فرخزاد.

۳. ستاره ی کوچک و کم نوری در دُم صورت فلکی دبّ اکبر است که گاهی قوت تیزچشمی و دوربینی کسان را به رویت آن می آزمودند.[فرهنگ ادبیات فارسی، محمد شریفی]


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها